فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 2 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٣٥٢: جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم

جــانـان هـزاران آفـریـن بــر جــانـت از ســر تــا قـدمصـانـع خـدایـی کـایـن وجــود آورد بــیـرون از عـدمخــورشـیـد بــر ســرو روان دیـگـر نـدیـدم در …

جــانـان هـزاران آفـریـن بــر جــانـت از ســر تــا قـدم صـانـع خـدایـی کـایـن وجــود آورد بــیـرون از عـدم
خــورشـیـد بــر ســرو روان دیـگـر نـدیـدم در جــهـان وصـفـت نـگـنـجـد در بــیـان نـامـت نـیـایـد در قـلـم
گفتـم چـو طاووسـی مگر عضـوی ز عضـوی خـوبـتـر می بـینمت چـون نیشـکر شیرینی از سـر تـا قدم
چـنـدان کـه مـی بــیـنـم جــفـا امـیـد مـی دارم وفـا چـشـمـانت مـی گـویند لـا ابـروت مـی گـوید نعـم
آخــر نـگــاهـی بــازکــن وان گـه عــتــاب آغــاز کــن چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بـر خدم
چون دل بـبـردی دین مبـر هوش از من مسکین مبـر بـا مـهـربـانـان کـیـن مـبـر لـاتـقـتـلـوا صـیـد الـحـرم
خـارست و گل در بـوستـان هرچ او کند نیکوست آن سهلست پـیش دوستـان از دوستـان بـردن ستـم
او رفت و جـان می پـرورد این جامه بـر خود می درد سلطان که خوابش می برد از پاسبانانش چه غم
می زد به شمشیر جفا می رفت و می گفت از قفا ســعــدی بــنـالـیـدی ز مـا مـردان نـنـالـنـد از الــم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج
آخرین اخبار شعر و ادبیات