فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٣٥١: تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشم

تا تو به گلشن آمدی، بـا همه در کشاکشموه کـه تــو در کـنـار گـل، مـن بــه مـیـان آتــشــمتـا نمکـم لب تـو را، می بـه دهان نمی بـرمتـا نچـشـم از این نمـ…

تا تو به گلشن آمدی، بـا همه در کشاکشموه کـه تــو در کـنـار گـل، مـن بــه مـیـان آتــشــم
تـا نمکـم لب تـو را، می بـه دهان نمی بـرمتـا نچـشـم از این نمـک، چـیز دگـر نمـی چـشـم
چـرخ شـود غـلـام مـن، دور زند بـه کـام منگـر تــو بــه گـردش آوری جـام شـراب بــیـغـشـم
کاسه خون و جام می، فرق ز هم نکرده امبس که به دور نرگست باده نخورده، سر خوشم
گـر چـه بـه هیچ حـالـتـی یاد نکـرده ای مـرایـاد دهـان تــنــگ تــو هـیـچ نــشــد فــرامــشــم
تـا که عیان ز پـرده شد صورت نقش بـند تـورشـک نگـارخـانه شـد، روی بـه خـون مـنـقـشـم
دوش بـه قد دلکشـت قصـه سـرو گفـتـه امگـفـت کـه شـرمـسـار شـو از حـرکـات دلـکـشـم
بـس که شب وصال تـو ناطقه لال می شودبـا همه ذوق سـاکـنم، بـا همه شـوق خـامشـم
بـلعجـبـی نگر که من بـا همه لاف عاشقییـار نـدیـده والـه ام، مـی نـچــشـیـده بــیـهـشـم
نی ز حـبـیب ایمـنم، نی ز طـبـیب مـطـمئنچــاره دل کـجــا کـنـم کـز هـمـه جــا مـشـوشـم
تـا فـکـنم فـروغـیا دشـمن شـاه را بـه خـوندسـت دعـا بــر آسـمـان، تـیـر بــلـا بـه تـرکـشـم
نـاصـردیـن شـه قـوی آن کـه ز بــیـم تـیـغ اوتــرک نـمـوده کـج روی، ابــروی تــرک مـهـوشــم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج