شـرح دشـت دلگشـای عـشـق را از ما مپـرسمـی شـوی دیوانه، ازدامـان آن صـحـرا مـپـرستـیغ سـیراب اسـت موج قلزم خـونخـوارعـشـقغوطه در خون می دهی مارا، ازان …
شـرح دشـت دلگشـای عـشـق را از ما مپـرس | مـی شـوی دیوانه، ازدامـان آن صـحـرا مـپـرس |
تـیغ سـیراب اسـت موج قلزم خـونخـوارعـشـق | غوطه در خون می دهی مارا، ازان دریا مپرس |
مـی کـنـی زیر و زبـر مـارا، ازان کـشـور مـگـوی | سربـه صحرا می دهی مارا، ازان صحرا مپرس |
نـقـش حـیران را خـبـر از حـالـت نقـاش نیسـت | مـعـنـی پــوشـیـده را از صـورت دیـبــا مـپــرس |
قسمت سـاحـل ز دریا جـز کف افسون نیسـت | حـال گوهرهای بـحـر از مشت خاک ما مپـرس |
عــاشــقــان دور گــرد آیــیــنــه دار حــیــرتــنــد | شــبــنـم افــتــاده را ازعــالــم بــالــا مــپــرس |
در تـنـور سـیـنـه خـم جـوش ایـن مـی را بـبـین | نـشأه ایـن بــاده رااز ســاغـر و مـیـنـا مـپــرس |
سوزن دجال چشم از حال عیسی غافل است | عـشـق بـالـا دسـت را از عـقـل نابـینا مـپـرس |
زاهد خـشک از شراب عشق رنگی دیده است | زینـهـار از شـیشـه حـال نـشأه صـهبـا مـپـرس |
مـی زنـد آتــش بــه عـالـم، حـرف روی او مـگـو | مـی کـنـی قـایم قـیامـت را، ازان بـالـا مـپـرس |
اشـک خـونین می شود ،زان چـهره رنگین مگو | آه بـالـا مـی کـشـد، زان قـامـت رعـنـا مـپـرس |
کـاســه در خــون جــگـر داران عــالـم مـی زنـد | از خـمـار ظـالـم آن چـشـم بــی پــروا مـپــرس |
حـلـقـه بــیـرون در از خـانـه بــاشـد بــی خـبــر | حـال جـان خستـه را از چـشم خونپـالا مپـرس |
پـشـت و روی نامه مـا هر دو یک مـضـمون بـود | روز مـا را دیـدی از شــبــهـای تــار مـا مـپــرس |
گل چه می داند که سیر نکهت او تـا کجـاست | عـاشـقـان را از سـرانـجـام دل شـیـدا مـپــرس |
چــون شــرر انـجــام مـا در نـقــطــه آغــاز بــود | دیــگــر از آغــاز و از انــجــام کــار مــا مــپــرس |
بـرنـمـی آید صـدا از شـیشـه چـون شـد تـوتـیـا | سـرگذشت سـنگ طفلان از من شیدا مپـرس |
نـشأه مـی مـی دهـد صـائب حـدیـث تــلـخ مـا | گـر نخـواهی بـیخـبـر گـردی خـبـر از ما مپـرس |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج