نـذر کـردم گـر ز دسـت مـحـنـت هجـران نمـیرمآســتــانـت را بــبــوســم، آســتــیـنـت را بــگــیـرمنـه بـه جـز نـام لـب لـعـل تـو ذکـری بــر زبــانـمنـه…
نـذر کـردم گـر ز دسـت مـحـنـت هجـران نمـیرم | آســتــانـت را بــبــوســم، آســتــیـنـت را بــگــیـرم |
نـه بـه جـز نـام لـب لـعـل تـو ذکـری بــر زبــانـم | نـه بــه جــز یـاد سـر زلـف تــو فـکـری در ضـمـیـرم |
در همه ملکی بـزرگم من که در دستـت زبـونم | در همه شهری عزیزم من که در چـشـمت حـقیرم |
خـسـرو ملـک جـهانم من کـه در جـنت غـلـامم | خــواجــه آزادگــانـم مــن کــه در بــنــدت اســیـرم |
آشـنـای قـدسـیـانـم مـن کـه در کـویت غـریبـم | پــادشــاه لـامـکـانـم مـن کـه در مـلـکـت فــقــیـرم |
سـرفرازی می کنم وقتـی که بـنوازی بـه تـیغم | کوس عـشـرت می زنم روزی که بـردوزی بـه تـیرم |
تـا تـو فـرمـان می دهی من بـنده خـدمتـگـزارم | تـا تـو عاشـق می کشی من کشـتـه منت پـذیرم |
دیر می آیی بـه محـفل، می روی زود از تـغافل | آخر ای شیرین شمایل می کشی زین زود و دیرم |
در گلسـتـانی که گیرد دست هر پـیری جـوانی | ای جـوان سـرو بــالـا دسـتــگـیـری کـن کـه پــیـرم |
درد هر کس را که بـینی در حـقـیقـت چـاه دارد | مـن ز عـشـقـت بـا هـمـه دردی کـه دارم نـاگـزیرم |
مهر و ماهش را فلک در صد هزاران پرده پوشد | گــر نـقــاب از چــهـره بــردارد نـگــار بــی نـظــیـرم |
تــا فــروغ طــلــعــت آن مـاه را دیـدم فــروغــی | عـشـق فـارغ کـرده اسـت از تـابـش مـهـر مـنـیـرم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج