قــرار زنــدگــانـی آن نــگــارســتکـز او آن بــی قــراری بــرقـرارســتمرا سودای تـو دامن گرفتـه سـتکه این سودا نه آن سودای پارستمـنـم سـوزان در آتـش …
قــرار زنــدگــانـی آن نــگــارســت | کـز او آن بــی قــراری بــرقـرارســت |
مرا سودای تـو دامن گرفتـه سـت | که این سودا نه آن سودای پارست |
مـنـم سـوزان در آتـش های نـو نو | مـرا بـا یارکـان اکـنـون چـه کـارسـت |
هـمـی نـالـد درون از بــی قــراری | بــدان مـانـد کـه آن جـان نـگـارسـت |
چو از یاری تو را جان خسته گردد | نمی داند که اندر جـانش خـارسـت |
تـو در جـویی و خارت می خراشد | نمی دانی که خـاری در سرا رست |
گریزان شـو از آن خـار و بـه گل رو | که شمس الدین تـبـریزی بـهارست |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج