جنون گسستـه بـدانسان کمند تـدبـیرمکـه از سـلاسـل تـو مسـتـحـق زنجـیرمز نور حسن تو چشم و چراغ خورشیدمز فـر عـشـق تــو فـرمـانـروای تــقـدیـرمز سحر چشم …
جنون گسستـه بـدانسان کمند تـدبـیرم | کـه از سـلاسـل تـو مسـتـحـق زنجـیرم |
ز نور حسن تو چشم و چراغ خورشیدم | ز فـر عـشـق تــو فـرمـانـروای تــقـدیـرم |
ز سحر چشم تـو شاهین پـنجه شاهم | ز بــنـد زلـف تــو زنـجــیـر گـردن شـیـرم |
چـنان بـه جـلوه درآمد جـمال صـورت تـو | کـه از کـمـال تــحــیـر مـثــال تــصـویـرم |
نـشـسـتـه ام بــه سـر راه آرزو عـمـری | که ابـروی تـو نشـاند بـه زیر شـمشیرم |
کـنون که دسـت تـظـلم زدم بـه دامانت | عنان کشـیدی و بـسـتـی زبـان تـقریرم |
ز فرق تـا قدم از سـوز عشق ناله شدم | ولـی نـبــود در آن دل مـجــال تــاثــیـرم |
سـحـر کـمان دعـا را بـه یکـدگر شـکـنم | خـدا نکـرده گـر امشـب خـطـا رود تـیرم |
بـه قاتـلی سـر و کارم فتـاد در مسـتـی | که تیغ می کشد و می کشد ز تاخیرم |
شــراب داد ولـیـکـن نـخــفـت در بــزمـم | خـراب سـاخـت ولـیکـن نـکـرد تـعـمـیرم |
طـلای احـمر اگر خـاک را کنم نه عجـب | که من ز تـربـیت عـشـق کـان اکسـیرم |
مگر که خـواجـه فروغی ز بـنده در گذرد | و گر نه صـاحـب چـندین هزار تـقـصـیرم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج