هــر ســرایـی راکــه بــاشــد ازدل روشــن چــراغمـی جـهد شـبـهـای تـار از دیده روزن چـراغمـی خـورد خـون ازفـروغ سـینـه مـن داغ عـشـقمی کشد خجـلت ز خود…
| هــر ســرایـی راکــه بــاشــد ازدل روشــن چــراغ | مـی جـهد شـبـهـای تـار از دیده روزن چـراغ |
| مـی خـورد خـون ازفـروغ سـینـه مـن داغ عـشـق | می کشد خجـلت ز خود دروادی ایمن چراغ |
| سوختم ز افسردگی یارب درین محفل ، کجاست | سینه گرمی که بتوان کرد ازو روشن چراغ؟ |
| نـیـسـت غـیـر ازگـرم رفـتـاری درین ظـلـمـت سـرا | یار دلـسـوزی کـه دارد پـیش پـای من چـراغ |
| صــحــبـــت نــاجــنــس آتـــش رابـــه فــریــاد آورد | آب درروغن چـوبـاشـد می کند شیون چـراغ |
| درمیان عـشـق و دل مـشـاطـه ای درکـار نیسـت | جــای خـود وا مـیـکـنـد در دیـده روزن چــراغ |
| تــیـره بــخـتـی لـازم طـبــع بــلـنـد افـتــاده اسـت | پـای خود را چون تواند داشتن روشن چراغ؟ |
| قدر عاشـق می شـناسـد، مشـهدش پـر نور بـاد | مــاتـــم پـــروانــه دارد تـــا دم مــردن چــراغ |
| در دل و در سـیـنـه مـن روشـنـایـی کـیـمـیـاسـت | ورنـه دارد سـیـنـه سـنـگ و دل آهـن چــراغ |
| دودمــان دوســتــی از پــرتــو مـن روشــن اســت | می فـروزد خـون گـرمـم درره دشـمن چـراغ |
| درشـبـسـتـانی کـه گردد کـلک صـائب شـعـله ریز | چـاک سـازد جـامـه فـانـوس رابــرتــن چـراغ |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج











