بـس که دل سوختگی ز آتـش هجران دارمگــر بــه دوزخ بــریــم، شــکــر فــراوان دارماشک و آهم ز فراقت بـه هم آمیخـتـه شـدبـلعـجـب بـین کـه در آب آتـش سـوز…
بـس که دل سوختگی ز آتـش هجران دارم | گــر بــه دوزخ بــریــم، شــکــر فــراوان دارم |
اشک و آهم ز فراقت بـه هم آمیخـتـه شـد | بـلعـجـب بـین کـه در آب آتـش سـوزان دارم |
گر بـسوزد نفسم هر دو جهان را نه عجـب | زان که در سینه بـسی سوزش پـنهان دارم |
داغ و دردی کـه رسـیـد از تـو حـرامـم بــادا | کــه ســر مـرهـم و انـدیـشــه درمــان دارم |
شیخ ناپخته به من این همه گو خنده مزن | کــه دل ســوخـــتـــه و دیــده گــریــان دارم |
بـخت بـرگشته و لخت جگر و چشم پـر آب | بـــه هــواداری آن صـــف زده مــژگـــان دارم |
من و بـا خـاطر مجـموع نشسـتـن، هیهات | کـه ســر و کـار بــدان زلـف پــریـشــان دارم |
من و از بـندگی خـواجـه گذشـتـن، حـاشـا | کـه ز فـرمـانـبــریـش بـر هـمـه فـرمـان دارم |
خـوش دلـم در غـم او بـا هـمـه ویرانـی دل | کـه بـسـی گـنـج در ایـن خـانـه ویـران دارم |
عـین مقصـود من از دیر و حـرم دسـت نداد | سـر خـون ریـخـتـن گـبـر و مـسـلـمـان دارم |
عـاقـلـان دسـت بـه زنـجـیر جـنـونـم نـزنـید | که من این سلسله را سلسله جنبان دارم |
تـا فروغی بـه سیه روزی خـود ساخـتـه ام | مـنـتـی بــر سـر خـورشـیـد درخـشـان دارم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج