ز سـوز عـشـق بـود خـارخـار گـریه شـمعبـه دست شعله بـود اختیار گریه شمعز خــاک سـوخــتــه پــروانـه را بــرانـگـیـزدبـنـفـشـه وار، هوای بـهار گـریه شـم…
ز سـوز عـشـق بـود خـارخـار گـریه شـمع | بـه دست شعله بـود اختیار گریه شمع |
ز خــاک سـوخــتــه پــروانـه را بــرانـگـیـزد | بـنـفـشـه وار، هوای بـهار گـریه شـمـع |
بـیا که تـا تـو چو گل رفته ای ز بـزم بـرون | ز هم نمی گسـلد پـود وتـار گریه شمع |
اگـر چــه دورم ازان بــزم، مـی تــوانـم داد | حـساب خـنده گل بـا شمار گریه شمع |
خـبـر نداشـتـم از شـعـلـه های بـی زنهار | بـه آب رانـد مـرا جـویـبــار گـریـه شـمـع |
چه شود ازین که بلندست دامن فانوس؟ | چـو هیچ وقت نیامد بـه کار گریه شـمع |
حــذر زگــریـه آتــش عــنــان صــائب کــن | که نیست گریه او در شمار گریه شمع |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج