فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 26 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٣٢٩: جانی که خلاص از شب هجران تو کردم

جـانی که خـلاص از شـب هجـران تـو کردمدر روز وصــال تــو بــه قــربـــان تــو کــردمخــون بــود شـرابــی ز مـیـنـای تــو خـوردمغـم بـود نشـاطـی که بـه …

جـانی که خـلاص از شـب هجـران تـو کردمدر روز وصــال تــو بــه قــربـــان تــو کــردم
خــون بــود شـرابــی ز مـیـنـای تــو خـوردمغـم بـود نشـاطـی که بـه دوران تـو کـردم
آهـی اسـت کـز آتــشـکـده سـیـنـه بــرآمـدهر شمع که روشن به شبستان تو کردم
اشکی است که ابر مژه بر دامن من ریختهر گـوهر غـلـتـان کـه بـه دامان تـو کـردم
صـد بــار گـزیـدم لـب افـســوس بــه دنـدانهـر بــار کــه یـاد لــب و دنـدان تــو کــردم
دل بــا هـمـه آشـفـتـگـی از عـهـده بــرآمـدهـر عـهـد کـه بـا زلـف پـریشـان تـو کـردم
در حــلـقـه مـرغـان چــمـن ولـولـه انـداخـتهر ناله کـه در صـحـن گلسـتـان تـو کـردم
یـعــقــوب نــکــرد از غــم نــادیـدن یـوســفاین گـریه کـه دور از لـب خـندان تـو کـردم
داد از صـف عـشـاق جـگـرخـسـتــه بــرآمـدهرگه سـخـن از صـف زده مژگان تـو کردم
تـا زلـف تـو بـر طـرف بـنـاگـوش فـرو ریـخـتاز هر طـرفـی گـوش بـه فـرمـان تـو کـردم
تــا پــرده بــرافــکــنــدم از آن صــورت زیــبــاصـاحـب نـظـران را همـه حـیران تـو کـردم
از خـواجـگی هر دو جـهان دسـت کـشـیدمتــا بــنـدگــی ســرو خــرامــان تــو کــردم
دوشـینه بـه من این همه دشـنام که دادیپـاداش دعایی است که بـر جان تـو کردم
زد خـنـده بــه خـورشـیـد فـروزنـده فـروغـیهر صـبـح که وصـف رخ رخـشـان تـو کردم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج