دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمشبــر کــه تــوان نـهـاد دل تــا ز تــو واســتــانـمـشقـوت شـرح عـشـق تـو نیسـت زبـان خـامه راگــرد در امــیــد تــ…
دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش | بــر کــه تــوان نـهـاد دل تــا ز تــو واســتــانـمـش |
قـوت شـرح عـشـق تـو نیسـت زبـان خـامه را | گــرد در امــیــد تـــو چــنــد بـــه ســر دوانــمــش |
ایمـنی از خـروش مـن گـر بـه جـهان دراوفـتـد | فـارغـی از فـغـان مـن گـر بــه فـلـک رســانـمـش |
آه دریـغ و آب چــشــم ار چــه مـوافـق مـنـنـد | آتـش عـشـق آن چـنان نیسـت کـه وانشـانمـش |
هر که بـپـرسد ای فلان حال دلت چگونه شد | خون شد و دم به دم همی از مژه می چکانمش |
عـمـر مـنـسـت زلـف تـو بـو کـه دراز بـینـمـش | جـان منسـت لـعـل تـو بـو کـه بـه لـب رسـانمش |
لذت وقت های خـوش قدر نداشـت پـیش من | گـر پـس از ایـن دمـی چـنـان یـابـم قـدر دانـمـش |
نـیـســت زمـام کـام دل در کـف اخــتــیـار مـن | گــر نـه اجــل فــرارســد زیـن هـمـه وارهـانـمـش |
عشق تـو گفتـه بـود هان سعدی و آرزوی من | بـس نـکـنـد ز عـاشـقـی تـا ز جـهـان جـهانـمـش |
پـنجـه قصد دشمنان می نرسـد بـه خـون من | وین کـه بـه لطـف می کـشـد منع نمی تـوانمش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج