در کشـاکش از زبـان آتـشین بـودم چـو شـمعتـا نپـیوسـتـم بـه خـاموشی نیاسـودم چـو شمعدیــدنــم نــادیــدنــی، مــد نــگــاهــم آه بــوددر شبـستـان جـهان…
در کشـاکش از زبـان آتـشین بـودم چـو شـمع | تـا نپـیوسـتـم بـه خـاموشی نیاسـودم چـو شمع |
دیــدنــم نــادیــدنــی، مــد نــگــاهــم آه بــود | در شبـستـان جـهان تـاچشم بـگشودم چو شمع |
سـوخـتـم تـا گـرم شـد هنـگـامـه دلـها ز مـن | بـر جهان بـخشودم و بـرخود نبـخشودم چو شمع |
اشــک وآه بــرق جــولــان را بــراه انـداخــتــم | در طریق عشـق پـای خـود نفرسـودم چـو شـمع |
سـوخـتـم صـدبـار و از بـی اعتـبـاریها نگشـت | قـطـره آبــی بــه چـشـم روزن ازدودم چـو شـمـع |
پاس صحبـت داشتن آسایش از من بـرده بـود | زیـر دامـان خـمـوشـی رفـتـم آسـودم چـو شـمـع |
این که گاهی می زدم بـرآب و آتش خویش را | روشـنـی درکـار مـردم بـود مـقـصـودم چـو شـمـع |
چـون صدف در پـرده های دل نهفتـم اشـک را | گـوهـر خـود را بـه هر بـیدرد نـنـمـودم چـو شـمـع |
روزی مـن بـردل این تـنـگ چـشـمـان بـار بـود | گرچه در محفل زبان برخاک می سودم چو شمع |
پـرده های خواب رامی سوخـتـم از اشک گرم | دیـده بــان دولـت بــیـدار خــود بــودم چــو شـمـع |
مـایـه اشــک نـدامـت گــشــت وآه آتــشــیـن | هرچـه از تـن پـروری بـرجـسـم افزودم چـو شـمع |
این زمان افسرده ام صائب ،وگر نه پیش ازین | می چـکـید آتـش ز چـشـم گریه آلودم چـو شـمع |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج