فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٣٢٢: در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع

در کشـاکش از زبـان آتـشین بـودم چـو شـمعتـا نپـیوسـتـم بـه خـاموشی نیاسـودم چـو شمعدیــدنــم نــادیــدنــی، مــد نــگــاهــم آه بــوددر شبـستـان جـهان…

در کشـاکش از زبـان آتـشین بـودم چـو شـمعتـا نپـیوسـتـم بـه خـاموشی نیاسـودم چـو شمع
دیــدنــم نــادیــدنــی، مــد نــگــاهــم آه بــوددر شبـستـان جـهان تـاچشم بـگشودم چو شمع
سـوخـتـم تـا گـرم شـد هنـگـامـه دلـها ز مـنبـر جهان بـخشودم و بـرخود نبـخشودم چو شمع
اشــک وآه بــرق جــولــان را بــراه انـداخــتــمدر طریق عشـق پـای خـود نفرسـودم چـو شـمع
سـوخـتـم صـدبـار و از بـی اعتـبـاریها نگشـتقـطـره آبــی بــه چـشـم روزن ازدودم چـو شـمـع
پاس صحبـت داشتن آسایش از من بـرده بـودزیـر دامـان خـمـوشـی رفـتـم آسـودم چـو شـمـع
این که گاهی می زدم بـرآب و آتش خویش راروشـنـی درکـار مـردم بـود مـقـصـودم چـو شـمـع
چـون صدف در پـرده های دل نهفتـم اشـک راگـوهـر خـود را بـه هر بـیدرد نـنـمـودم چـو شـمـع
روزی مـن بـردل این تـنـگ چـشـمـان بـار بـودگرچه در محفل زبان برخاک می سودم چو شمع
پـرده های خواب رامی سوخـتـم از اشک گرمدیـده بــان دولـت بــیـدار خــود بــودم چــو شـمـع
مـایـه اشــک نـدامـت گــشــت وآه آتــشــیـنهرچـه از تـن پـروری بـرجـسـم افزودم چـو شـمع
این زمان افسرده ام صائب ،وگر نه پیش ازینمی چـکـید آتـش ز چـشـم گریه آلودم چـو شـمع

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج