دسـت در حـلـقـه آن جـعـد چـلـیـپــا زده امدل سـودازده را سـلـسـلـه و پــا زده امعشقم آتـش زد و آب مژه از سـر بـگذشتپـی آن گـوهـر یـک دانـه بـه دریـا ز…
دسـت در حـلـقـه آن جـعـد چـلـیـپــا زده ام | دل سـودازده را سـلـسـلـه و پــا زده ام |
عشقم آتـش زد و آب مژه از سـر بـگذشت | پـی آن گـوهـر یـک دانـه بـه دریـا زده ام |
در بــر غـمـزه طـفـلـی سـپــر انـداخـتــه ام | من که بـر قلب جهان بـا تـن تنها زده ام |
ساقیم کرده چنان مست که هنگام سماع | سـنگ بـر شـیشـه نه طارم مینا زده ام |
بـا من ای زاهد گمراه مزن پـنجـه بـه جـهل | کـه ز آه سـحــری بــر صـف اعـدا زده ام |
منم آن عـاشـق دیوانه کـه از غـایت شـوق | خـم زنـجـیـر تـو را بــر دل شـیـدا زده ام |
لاله زاری شـده ام بـس کـه بـه گل زار وفـا | شـعـله داغ تـو را بـر همه اعـضـا زده ام |
می تـوان یافـت ز طـغـیان جـنونم کـه مدام | ســر ســودای تــو دارد دل سـودازده ام |
پـا بـه گـل مـانـده ز بــالـای تـو طـوبـی آری | من در این مسـاله بـا عـالم بـالـا زده ام |
هر کـه فـیض دم جـان بـخـش تـو بـیند داند | که چـرا خنده بـه انفاس مسیحـا زده ام |
بـخـت بـیدار مدد کرد فروغی که بـه خـواب | بوسه ای چند بر آن لعل شکرخا زده ام |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج