عـشـق تـو در مـخـزن جـانـم نـهاد اسـرار خـویشدل ز اسـرارش اثـرها یافـت در گفـتـار خـویشچـون دلـم بــیـمـار تـو شـد کـردم از غـیـر احـتـمـاونـدرین پـره…
عـشـق تـو در مـخـزن جـانـم نـهاد اسـرار خـویش | دل ز اسـرارش اثـرها یافـت در گفـتـار خـویش |
چـون دلـم بــیـمـار تـو شـد کـردم از غـیـر احـتـمـا | ونـدرین پـرهـیـز دیـدم صـحـت بـیمـار خـویـش |
دیـده رخـسـار تــو دیـد و دل ازو نـقـشـی گـرفـت | ما بچشم خود زدیم این رسم بر دیوار خویش |
عـاشـقـان زرد رخ هـر لـحــظـه پــیـدا مـی کـنـنـد | سـکـه سـودای بــر روی چـون دیـنـار خـویـش |
خــســرو خــوبــانـی و مـن عـاشــقـت فـرهـادوار | کـام شـیرین کن مرا از لعـل شـکربـار خـویش |
همـچـو نـقـطـه در مـیان افـتـاد مـه گـویی چـو زد | آن خـط چـون دایـره گـرد رخـت پـرگـار خـویش |
تـو بـجـان بـخشیدنی معروف و ما جان می دهیم | تـو ز کـار خـود نـیـایی بـاز و مـا از کـار خـویش |
در بـهشـت امید دیدارسـت و گردد چـون بـهشت | هر مقـامی کـند رو جـلوه کـنی دیدار خـویش |
بــلـبــل جـان بــی گـل روی تـو افـغـان مـی کـنـد | همـچـو قـمـری کـو بـنالـد درفـراق یار خـویش |
هــر بـــهــاری در بـــر آرد شــاهــد زیــبـــای گــل | هر زمستان چون بـسازدگلبنی بـا خار خویش |
سیف فرغانی جهان پر گل کند چون روی دوست | گر بـیفـشـاند درخـت خـاطـرش ازهار خـویش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج