مـحــبــت تــو ز دل داد پــیـچ و تــاب عـوضگرفت خـاک سـیه،داد مشـک ناب عوضســتــاره ای بــه دل از داغ عـشــق او دارمکـه نه بـه ماه کـنم نه بـه آفـتـاب…
مـحــبــت تــو ز دل داد پــیـچ و تــاب عـوض | گرفت خـاک سـیه،داد مشـک ناب عوض |
ســتــاره ای بــه دل از داغ عـشــق او دارم | کـه نه بـه ماه کـنم نه بـه آفـتـاب عـوض |
بـه نور عقل درین انجـمن کسـی بـیناسـت | کـه کـرد دولت بـیدار را بـه خـواب عـوض |
شــدم خــراب زبــیــم خــراج،ازیــن غــافــل | کـه گنج می طـلبـند از من خـراب عـوض |
متـاع دل بـه کـسـی داده ام که خـرسـندم | ز بـد معـاملگی گـر دهد حـسـاب عـوض |
که می خورد به می ناب، زهد خشک مرا؟ | که با محیط گهر می کند سراب عوض ؟ |
بـهشـت نقـد شـود رزق خـوش معـامله ای | که می فروشـد و گیرد زمن کتـاب عوض |
مگر بـه عشق دل خویش خوش کنم صائب | و گـرنـه عـمـر نـدارد بـه هیچ بـاب عـوض |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج