از قناعت می رود بـیرون ز سـر سودای حـرصره ندارد در دل خـرسـند اسـتـسـقـای حـرصچـیـن ابــرو مـی شـود سـوهـان دنـدان طـمـعاز ترشرویی یکی صدمی شود صفرای …
از قناعت می رود بـیرون ز سـر سودای حـرص | ره ندارد در دل خـرسـند اسـتـسـقـای حـرص |
چـیـن ابــرو مـی شـود سـوهـان دنـدان طـمـع | از ترشرویی یکی صدمی شود صفرای حرص |
سـنگ ره راه میکند سـنگ فـسـان درقطـع راه | خــار رابـــال وپـــر پــرواز ســازد پـــای حــرص |
تــاک را نـشـو و نـمـا از قـطـع مـی گـردد زیـاد | ازبـریدن می کـشـد قـامت ید طـولـای حـرص |
گرچـه می داند که می سوزد بـرای خـرده ای | می زند بـرقلب آتـش طبـع بـی پـروای حـرص |
قـامـت خـم خـواب غـفـلـت رادوبـالـامـی کـنـد | موی پـیران را ید بـیضـاسـت درانشـای حـرص |
بـی تـردد نـیسـت زیر خـاک هـم جـان حـریص | کـم نمی گردد بـه لنگر شـورش دریای حـرص |
می توان کردن به شستن روی زنگی راسفید | تیرگی نتوان بـه صیقل بـردن ازسیمای حرص |
ازخـس و خـاشـاک گردد آتـش افزون شعله ور | بـیشـتـر گـردد ز جـمع مال اسـتـیلـای حـرص |
مـی تـند در خـانه های کـهنه اکـثـر عـنکـبـوت | بـیـشـتـر در طـیـنـت پـیـران بـود مأوای حـرص |
هر که چـون موج سراب از کف عنان حرص داد | می شود صائب بیابـان مرگ درصحرای حرص |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج