بـنده عـشـق تـوام زآن پـادشـاهی مـی کـنمدولـتـی دارم کـه در کـویـت گـدایـی مـی کـنـمخــسـرو مـلـک جــهـانـی تــو از آن فـرهـادوارمن بـشیرین سخـن خـسرو…
بـنده عـشـق تـوام زآن پـادشـاهی مـی کـنم | دولـتـی دارم کـه در کـویـت گـدایـی مـی کـنـم |
خــسـرو مـلـک جــهـانـی تــو از آن فـرهـادوار | من بـشیرین سخـن خـسرو سـتـایی می کنم |
از پـی سلطان حسنت تا بـگیرد شرق و غرب | من بـشـمشـیر زبـان عـالم گـشـایی می کـنم |
آفـتــاب انـصــاف داد وگـفـت مـعــنـی جــمـال | جمله آن مه راست من صورت نمایی می کنم |
ماه گفت از پرتو رخسار چون خورشید اوست | شــب تــاریـک اگـر مـن روشـنـایـی مـی کـنـم |
عنصری طبـع چـون در کار و صفت عاجـزسـت | مـن ز دیـده انـوری وز دل ســنـایـی مـی کـنـم |
از سخن گفتـن دلت جـانا سوی من میل کرد | مـن بـمـغـناطـیس شـعـر آهن ربـایی می کـنم |
عـشـق جـان افروز تـو چـون بـا دلم پـیوند کرد | هر زمان از جـسـم خـود عزم جـدایی می کنم |
مرغ مـحـبـوسـم مرا دسـت عـلـایق بـند پـای | از قـفـس بـیرون سـری بـهر رهایی مـی کـنـم |
من درین ویرانه بـودم بـوم تـا عـنقای عـشـق | سـایه یی بـرمن فـگند اکـنون همایی می کنم |
شـاخ امیدم بـوصـل روی (تـو) بـی بـرگ شـد | بـلـبـلـم دایم فـغـان زین بـی نـوایی مـی کـنـم |
مـن بــدیـن اقـبــال و طـالـع دولـت وصــل تــرا | نـیسـتـم لـایق ولـی بـخـت آزمـایی مـی کـنـم |
سیف فرغانی تو شمعی من چو آتـش مر تـرا | تـن همی کـاهم ولـکـن جـان فـزایی می کـنم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج