ای نـبــرده وصــل تــو روزی بــمـهـمـانـی مـراهیچـت افتـد کز فراق خویش بـرهانی مرا؟در هلاک من چو هجرانت سبـک دستی نکردبـر درت از بـهر وصلست این گرانجـ…
ای نـبــرده وصــل تــو روزی بــمـهـمـانـی مـرا | هیچـت افتـد کز فراق خویش بـرهانی مرا؟ |
در هلاک من چو هجرانت سبـک دستی نکرد | بـر درت از بـهر وصلست این گرانجـانی مرا |
من بـپـای جست و جوی از بـهر تو بـرخاستـم | لطف باشد گر بگیری دست و بنشانی مرا |
تــو اگــر آیـی و گـرنـه مـن تــرا خــوانـم مـدام | من چـو نامه تـا نمی آیم نمی خـوانی مـرا |
هر بـهـاری پـیش ازین مـانـنـد بـلـبـل درخـزان | بـر نمی آمد نفـس از بـی گـلـسـتـانی مرا |
می زنم بـر بـوی تـو اکـنون نوا چـون عـندلـیب | کاش بـشکفتی گلی زین بـلبل الحانی مرا |
من بآب صبـر ازین گل شستـه بـودم پـای روح | دسـت دل انـداخـت انـدر ورطـه جـانی مـرا |
من چراغ مرده ام تو مجلس افروزی چو شمع | بـر دهـانـم نـه لـبـی تـا زنـده گـردانـی مـرا |
آفتـابـی در شرف من همچو ماهم در خسوف | روشـنایی نیسـت بـی آن روی نورانی مـرا |
از جهان بیزار گشتم چون بـدیدم کوی دوست | از عـمـارت کـی کـشـد خـاطـر بـویرانی مرا |
والـه و حـیـران تـو مـن بــنـده تـنـهـا نـیـسـتـم | خـود کجـا بـاشد بـاسـتـقلال سلطانی مرا |
در فــراخــای جــهــان از ازدحــام عــاشــقــان | جـای جـولـانی نمـانـد از تـنگ مـیدانی مـرا |
ای ز صحـت بـی تـو رنجـوری،بـراحت کن بـدل | زحمتـی کندر رهست از سیف فرغانی مرا |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج