غـیـر را در بــزم خـاص آن سـیـمـتـن مـی پـروردیـوســف مــا گــرگ را در پــیـرهــن مــی پــروردخون چو گردد مشک هیهات است ماند در وطننــافــه را بــیـهـ…
غـیـر را در بــزم خـاص آن سـیـمـتـن مـی پـرورد | یـوســف مــا گــرگ را در پــیـرهــن مــی پــرورد |
خون چو گردد مشک هیهات است ماند در وطن | نــافــه را بــیـهــوده آهــوی خــتــن مــی پــرورد |
آن حـریف خـار زخـمـم مـن کـه صـحـرای جـنـون | هر کـجـا خـاری اسـت بـهر پـای مـن می پـرورد |
خوشه را هرگز نمی بـاشد دو سر، بگسل طمع | مـی گـدازد جـان خـود را هر کـه تـن مـی پـرورد |
گـلـرخـان را مـی دهـد تـعـلـیـم عـاشـق پــروری | گـل کـه بــلـبــل را در آغـوش چـمـن مـی پـرورد |
بــی تأمـل دم مـزن، کـز لـب گـهـر مـی ریـزدش | چون صدف هر کس سخن را در دهن می پرورد |
پـرده ای بـر روی کار از جـوی شـیرافکنده اسـت | عـشـق، شـیرین را بـه خـون کوهکن می پـرورد |
این غـزل را هـر کـه گـوید صـائب از اهل سـخـن | مـی گـدازد جـان شـیـریـن و سـخـن مـی پـرورد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج