فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٢٨٧: چون صبح خنده با جگر چاک می زنیم

چـون صـبـح خـنده بـا جـگر چـاک می زنیمدر موج خـیز خـون نفس پـاک می زنیمهـر جـا کـه مـوج حـادثـه ابــرو بــلـنـد کـردما چون حبـاب پـیرهنی چاک می زنیمهم…

چـون صـبـح خـنده بـا جـگر چـاک می زنیمدر موج خـیز خـون نفس پـاک می زنیم
هـر جـا کـه مـوج حـادثـه ابــرو بــلـنـد کـردما چون حبـاب پـیرهنی چاک می زنیم
همـت بـه هیچ مـرتـبـه راضـی نمی شـوددر دام، فـال حـلـقـه فـتـراک مـی زنیم
در سردسیر خاک که یک روی گرم نیستجـوشی بـه زور شعله ادراک می زنیم
چـون کـاروان ریگ بـه مـنـزل نـمـی رسـیمچندان که قطره بر ورق خاک می زنیم
نــاخــن حــریــف آبــلــه دل نــمــی شــودبـر قلب شیشـه خـانه افلاک می زنیم
صـائب کدام غبـن بـه این می رسـد که ماداریم می بـه ساغر و تـریاک می زنیم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج