جز چشم تـوای شوخ جانهاست فدایشبـیـمـار نـدیـدم کـه تـوان مـرد بــرایـشازحلقه بـه زنجیر محال است رسد نقصکـوتـاه نـگـردد بـه گـره زلـف رسـایـشدربــسـتــ…
جز چشم تـوای شوخ جانهاست فدایش | بـیـمـار نـدیـدم کـه تـوان مـرد بــرایـش |
ازحلقه بـه زنجیر محال است رسد نقص | کـوتـاه نـگـردد بـه گـره زلـف رسـایـش |
دربــسـتــه نـازسـت سـراپــرده مـحـمـل | بـــیـــرون مـــرو ازراه بـــه آواز درایــش |
هر سـو که رود،درحـرم کـعـبـه کند سـیر | آن را کـه بـود ازدل خـود قـبـله نمایش |
بـر هرکـه فـتـد پـرتـو خـورشـید قـنـاعـت | دل تـیـره کـنـد سـایه اقـبـال هـمـایش |
هرعـقـده مشـکل که بـه ناخـن نگشـاید | از آه سـحـرگـاه بـود عـقـده گـشـایش |
چون عضو ز جا رفته، شود هرکه مسافر | بسیار خورد خون که فتد باز به جایش |
ازگـوشـه عـزلـت چـه ضـرورسـت بـرآید؟ | صـائب کـه زنـد مـوج پـریـزاد، سـرایش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج