فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٢٨٦: جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش

جز چشم تـوای شوخ جانهاست فدایشبـیـمـار نـدیـدم کـه تـوان مـرد بــرایـشازحلقه بـه زنجیر محال است رسد نقصکـوتـاه نـگـردد بـه گـره زلـف رسـایـشدربــسـتــ…

جز چشم تـوای شوخ جانهاست فدایشبـیـمـار نـدیـدم کـه تـوان مـرد بــرایـش
ازحلقه بـه زنجیر محال است رسد نقصکـوتـاه نـگـردد بـه گـره زلـف رسـایـش
دربــسـتــه نـازسـت سـراپــرده مـحـمـلبـــیـــرون مـــرو ازراه بـــه آواز درایــش
هر سـو که رود،درحـرم کـعـبـه کند سـیرآن را کـه بـود ازدل خـود قـبـله نمایش
بـر هرکـه فـتـد پـرتـو خـورشـید قـنـاعـتدل تـیـره کـنـد سـایه اقـبـال هـمـایش
هرعـقـده مشـکل که بـه ناخـن نگشـایداز آه سـحـرگـاه بـود عـقـده گـشـایش
چون عضو ز جا رفته، شود هرکه مسافربسیار خورد خون که فتد باز به جایش
ازگـوشـه عـزلـت چـه ضـرورسـت بـرآید؟صـائب کـه زنـد مـوج پـریـزاد، سـرایش

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج