آن کـس کـه نـشـان داد بـرون از دو جـهانشسـرگشتـه تـر از تـیر هوایی اسـت نشانشمادر چـه شـماریم، که سـر پـنجـه خـورشیددر خـون شـفـق می تـپـد از شـوق عـن…
آن کـس کـه نـشـان داد بـرون از دو جـهانش | سـرگشتـه تـر از تـیر هوایی اسـت نشانش |
مادر چـه شـماریم، که سـر پـنجـه خـورشید | در خـون شـفـق می تـپـد از شـوق عـنانش |
چـشـم دو جـهان والـه آن قـامـت رعـناسـت | خوش حلقه ربایی است قد همچو سنانش |
از چـین جـبـینـش دل عـشـاق دو نیم اسـت | کـار دم شـمـشـیـر کـنـد پــشــت کـمـانـش |
سر تا قدمش کنج لب و گوشه چشم است | رحـم اسـت بـه چـشـمی که نگردد نگرانش |
پـیـداسـت کـه بـا روی لـطـیفـش چـه نـمـاید | مـاهی کـه بـه انگـشـت تـوان داد نـشـانش |
بـاریک شـو ای دل که بـسـی موی شـکافان | کــردنــد بــه زنــار غــلــط مــوی مــیــانــش |
بـیـم اسـت کـه بــرخـاک چـکـد لـعـل لـب او | چـون قـطـره خـون از سـر شـمشـیر زبـانش |
گـفـتـم شـود از خـواب کـم آن تـیزی مـژگـان | غافل که شـود خـواب گران سـنگ فسـانش |
در پـیش اگر ز لعل لبـش شمع نمی داشـت | مـی کــرد نـفــس گـم، ره بــاریـک دهـانـش |
تـرکی که بـه شمشیر گرفتـه است زمن دل | پـیـچـیـده تـر از مـوی مـیـان اسـت زبــانـش |
سـر رشـتـه تـمـکـیـن رود از قـبـضـه یـوسـف | چـون دیده قـحـطـی زدگـان بـرسـر خـوانش |
صـائب جـگر خـضـر و مسـیحـاسـت ازو خـون | شـوخـی کـه منم داخـل خـونابـه کـشـانش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج