رستم کسی بود که برآید به خوی خویشدر وقـت احــتــیـاج بــگـیـرد گـلـوی خــویـشآبـی اسـت آبــرو کـه نـیـایـد بـه جـوی بــازاز تـشـنـگـی بـسـوز ومـریـز آ…
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش | در وقـت احــتــیـاج بــگـیـرد گـلـوی خــویـش |
آبـی اسـت آبــرو کـه نـیـایـد بـه جـوی بــاز | از تـشـنـگـی بـسـوز ومـریـز آبــروی خـویـش |
هرکس که همچو صبـح نفس راشمرده زد | پــرنـور کـرد عـالـمـی ازگـفـتــگـوی خــویـش |
بــیـدار شـو بــه چــشـم تأمـل نـظـاره کـن | هـر صـبــحــدم درآیـنـه حـشـر روی خـویـش |
صـرصـر بـه گـرد من نرسـد درگـذشـتـگـی | دلبـستـگی چو غنچه ندارم بـه بـوی خویش |
زیـن بــیـش بــحــر را نـتــوان انـتــظــار داد | چون سنگ می زنیم به قلب سبوی خویش |
فـردا چـو بــرق از آتــش سـوزان گـذر کـنـد | امــروز هــرکــه بـــگــذرد از آرزوی خـــویــش |
صـائب نصـیب دشـمـن خـونـخـوار مـاشـود | طرفی که بـسته ایم ز جام و سبوی خویش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج