چـه سـروسـت آن که بـالا می نمایدعنان از دست دل ها می ربایدکـه زاد این صـورت مـنـظـور مـحـبـوباز این صـورت ندانم تـا چـه زایداگر صد نوبـتـش چـون قرص خو…
چـه سـروسـت آن که بـالا می نماید | عنان از دست دل ها می رباید |
کـه زاد این صـورت مـنـظـور مـحـبـوب | از این صـورت ندانم تـا چـه زاید |
اگر صد نوبـتـش چـون قرص خورشید | بـبـیـنـم آب در چـشـم مـن آیـد |
کـس اندر عـهد مـا مانند وی نیسـت | ولـی تـرسـم بـه عـهد ما نپـاید |
فراغت زان طـرف چـندان که خـواهی | وزین جـانب محـبـت می فـزاید |
حـدیث عشق جـانان گفتـنی نیست | و گر گویی کسـی همدرد بـاید |
درازای شــب از نـاخــفـتــگـان پــرس | کـه خـواب آلـوده را کـوتـه نماید |
مـرا پــای گـریـز از دسـت او نـیـسـت | اگـر می بـنددم ور می گشـاید |
رهــا کــن تــا بـــیــفــتــد نــاتــوانــی | کـه بـا سـرپـنجـگـان زور آزمـاید |
نشاید خون سعدی بی سبب ریخت | ولیکن چـون مراد اوسـت شاید |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج