گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیربـی رقیبـش دادمی من بـوسـه هایی سیر سیربـس خـطـاها کرده ام دزدیده لیکن آرزوسـتبــا لـب تـرک خـطـا روزی خـطـایـی …
گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر | بـی رقیبـش دادمی من بـوسـه هایی سیر سیر |
بـس خـطـاها کرده ام دزدیده لیکن آرزوسـت | بــا لـب تـرک خـطـا روزی خـطـایـی سـیـر سـیـر |
تـا یکـی عـشـرت بـبـیند چـرخ کـو هرگز ندید | عـشـرت کـدبــانـوی بـا کـدخـدایـی سـیـر سـیـر |
یک بـه یک بـیگـانگـان را از میان بـیرون کـنید | تــا کـنـارم گـیـرد آن دم آشـنـایـی ســیـر ســیـر |
دسـت او گـیرم بـه مـیدان اندرآیم پـای کـوب | می زنم زان دست با او دست و پایی سیر سیر |
ای خـوشـا روزی که بـگشاید قبـا را بـند بـند | تـا کـشـم او را بـرهـنـه بـی قـبـایی سـیـر سـیر |
در فـراق شـمـس تـبـریزی از آن کـاهـیـد تـن | تــا فـزایـد جــان هـا را جـان فـزایـی سـیـر سـیـر |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج