بـه کـویش دوش یـا رب یا ربـی بـودکــه را یـارب نـدانـم مــطــلــبــی بــودشب و روزی که در می خانه بودیمز حق مگذر که خوش روز و شبی بودکـسـی دانـد حـدیـ…
بـه کـویش دوش یـا رب یا ربـی بـود | کــه را یـارب نـدانـم مــطــلــبــی بــود |
شب و روزی که در می خانه بودیم | ز حق مگذر که خوش روز و شبی بود |
کـسـی دانـد حـدیـث تــلـخ کـامـی | که جـانش بـر لب از شیرین لبـی بـود |
نـبــودم تـیـره روز از عـشـق آن مـاه | بــه چـرخـم گـر فـروزان کـوکـبـی بــود |
بـهـای اشـک سـیمـینـم نـدانـسـت | نمی دانم چـه سـیمین غـبـغبـی بـود |
رخ زیـــبـــای او در چـــنـــبـــر زلـــف | تــو پــنـداری قـمـر در عــقــربــی بــود |
از آن رو کـافــر عــشــقـم فـروغــی | که عشق اولی تر از هر مذهبـی بـود |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج