فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٢٥٧: شوخی که جلوه گاه بود دیده منش

شـوخـی کـه جـلوه گـاه بـود دیده منشچون طفل اشک، روی توان دید درتـنشهر چـند نیسـت قتـل مرا احـتـیاج حـکمحـکـم بـیاضـیی گـذرانده اسـت گردنشپـیداسـت همچـ…

شـوخـی کـه جـلوه گـاه بـود دیده منشچون طفل اشک، روی توان دید درتـنش
هر چـند نیسـت قتـل مرا احـتـیاج حـکمحـکـم بـیاضـیی گـذرانده اسـت گردنش
پـیداسـت همچـو قـبـلـه نما از تـه بـلـوراز سـیـنـه لـطـیـف دل هـمـچـو آهـنـش
آب حـیات جـامـه بـه شـبـنـم بـدل کـنـدشـاید که در لبـاس کند سـیر گلشـنش
پـــای چــراغ مــی شــمــرد آفــتـــاب راچشمی که کرد دیدن آن روی روشنش
هـرکـس کـه دیـد سـرو تــرا درخـرام نـازدر خــواب نـوبــهـار رود پــای رفــتــنـش
مجنون که ناز از سگ لیلی نمی کشیدامـروز خــوابــگـاه غـزال اسـت دامـنـش
صـائب تـلـاش گـلشـن جـنت چـرا کـند؟آزاده ای که گوشـه فقرسـت مسـکنش

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج