هر کـه را کـه بـخـت، دیده مـی دهد، در رخ تـو بـیننـده مـی کـنـدوان کـه مـی کـند سـیر صـورتـت، وصـف آفـریننده مـی کـندخـوی ناخـوشـش می کـشـد مـرا، روی …
هر کـه را کـه بـخـت، دیده مـی دهد، در رخ تـو بـیننـده مـی کـنـد | وان کـه مـی کـند سـیر صـورتـت، وصـف آفـریننده مـی کـند |
خـوی ناخـوشـش می کـشـد مـرا، روی مـهوشـش زنده می کـند | یار نازنین هر چـه می کـند، جـمله را خـوشـاینده می کـنند |
هر گـه از درش خـیمـه مـی کـنم، جـامـه مـی درم، نعـره می زنم | من به حال دل گریه می کنم، دل به کار من خنده می کند |
هـسـت مـدتــی کـان شـکـر دهـن، مـی دهـد مـرا ره در انـجـمـن | من حـکـایت از رفـتـه می کـنم، او حـدیث از آینده می کـند |
گـر در این چـمـن من بـه بـوی یار، زندگـی کـنم بـس عـجـب مـدار | کـز شـمـیم خـود بـاد نوبـهار، خـاک مـرده را زنـده مـی کـند |
چـون بـه روی خـود پـرده می کـشـد، روز روشـنم تـیره می شـود | چـون بـه زلف خود شانه می زند، خـاطرم پـراکنده می کند |
چـون بـه بـام حـسـن مـی زنـد عـلـم، مـاه را پـس پـرده مـی بـرد | چـون بـه بـاغ ناز می نهد قدم، سـرو را سـرافکنده می کند |
کاسه تهی هر چه باقی است، پر کننده اش دست ساقی است | ما در این گمان کـانچـه می کـند، آسـمان گـردنده می کـند |
گـاه مـی دهد جـام مـی بـه جـم، گـاه می زند پـشـت پـا بـه غـم | پـیر مـی فـروش از سـر کـرم، کـارهای فـرخـنـده مـی کـنـد |
جـام بـاده چیست، کشتـی نجات، بـاده خور کز اوست مایه حیات | ورنه عـاقـبـت سـیل حـادثـات، خـانه تـو بـرکـنـده مـی کـنـد |
گــاهـی آگــهـم، گــاه بــی خــبــر، گــاه ایـمــنـم، گــاه در خــطــر | گـاهم اخـتـیار شـاه تـاجـور، گـاهم اضـطـرار بـنده مـی کـند |
نـو عـروس بـخـت هـر شـب از دری، جـلـوه مـی دهـد مـاه انـوری | وان چه می کند مشق دلبـری، بهر خان بـخشنده می کند |
خـازن مـلـک، گـنج خـوش دلـی، نام او حـسـین، اسـم وی عـلـی | کز جـبـین اوسـت هر چـه منجـلی، آفـتـاب تـابـنده می کند |
زان فـروغـی از شـور آن پــری، مـشــتــهـر شـدم در ســخــنـوری | کــز فــروغ خــود مـهـر خــاوری، ذره را فــروزنـده مـی کـنـد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج