فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٢٤٦: هر که را که بخت، دیده می دهد، در رخ تو بیننده می کند

هر کـه را کـه بـخـت، دیده مـی دهد، در رخ تـو بـیننـده مـی کـنـدوان کـه مـی کـند سـیر صـورتـت، وصـف آفـریننده مـی کـندخـوی ناخـوشـش می کـشـد مـرا، روی …

هر کـه را کـه بـخـت، دیده مـی دهد، در رخ تـو بـیننـده مـی کـنـدوان کـه مـی کـند سـیر صـورتـت، وصـف آفـریننده مـی کـند
خـوی ناخـوشـش می کـشـد مـرا، روی مـهوشـش زنده می کـندیار نازنین هر چـه می کـند، جـمله را خـوشـاینده می کـنند
هر گـه از درش خـیمـه مـی کـنم، جـامـه مـی درم، نعـره می زنممن به حال دل گریه می کنم، دل به کار من خنده می کند
هـسـت مـدتــی کـان شـکـر دهـن، مـی دهـد مـرا ره در انـجـمـنمن حـکـایت از رفـتـه می کـنم، او حـدیث از آینده می کـند
گـر در این چـمـن من بـه بـوی یار، زندگـی کـنم بـس عـجـب مـدارکـز شـمـیم خـود بـاد نوبـهار، خـاک مـرده را زنـده مـی کـند
چـون بـه روی خـود پـرده می کـشـد، روز روشـنم تـیره می شـودچـون بـه زلف خود شانه می زند، خـاطرم پـراکنده می کند
چـون بـه بـام حـسـن مـی زنـد عـلـم، مـاه را پـس پـرده مـی بـردچـون بـه بـاغ ناز می نهد قدم، سـرو را سـرافکنده می کند
کاسه تهی هر چه باقی است، پر کننده اش دست ساقی استما در این گمان کـانچـه می کـند، آسـمان گـردنده می کـند
گـاه مـی دهد جـام مـی بـه جـم، گـاه می زند پـشـت پـا بـه غـمپـیر مـی فـروش از سـر کـرم، کـارهای فـرخـنـده مـی کـنـد
جـام بـاده چیست، کشتـی نجات، بـاده خور کز اوست مایه حیاتورنه عـاقـبـت سـیل حـادثـات، خـانه تـو بـرکـنـده مـی کـنـد
گــاهـی آگــهـم، گــاه بــی خــبــر، گــاه ایـمــنـم، گــاه در خــطــرگـاهم اخـتـیار شـاه تـاجـور، گـاهم اضـطـرار بـنده مـی کـند
نـو عـروس بـخـت هـر شـب از دری، جـلـوه مـی دهـد مـاه انـوریوان چه می کند مشق دلبـری، بهر خان بـخشنده می کند
خـازن مـلـک، گـنج خـوش دلـی، نام او حـسـین، اسـم وی عـلـیکز جـبـین اوسـت هر چـه منجـلی، آفـتـاب تـابـنده می کند
زان فـروغـی از شـور آن پــری، مـشــتــهـر شـدم در ســخــنـوریکــز فــروغ خــود مـهـر خــاوری، ذره را فــروزنـده مـی کـنـد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج