ای خـــنـــده تـــو راهــزن کـــاروان قـــنـــدما نیش عشق خورده و لعل تـو نوشخـندبـرخـاسـت نـیـشـکـر کـه ز قـد تـو دم زنـداز هـم جـدا جـدا شـد و بـبـر…
ای خـــنـــده تـــو راهــزن کـــاروان قـــنـــد | ما نیش عشق خورده و لعل تـو نوشخـند |
بـرخـاسـت نـیـشـکـر کـه ز قـد تـو دم زنـد | از هـم جـدا جـدا شـد و بـبـریده بـنـدبـنـد |
مـردم سـپــنـد بــر سـر آتـش نـهـنـد و تـو | آتش زدی بـه عالم از آن خال چون سپند |
ماهی ندیده ام چو تـو در چارسوی حسن | خـودرای و خـودنما، خـودآرای خـودپـسند |
بــالــا گــرفــت آه مــن از شــمــع قــد تــو | چون شعله ای که از سر آتش شود بلند |
من مو بـه مو جراحت و جعد تـو مشک بـو | تـو سر بـه سر ملاحـت من خـستـه گزند |
چـشم از فراق روی تـو در گریه تـا بـه کی | دل ز اشتیاق موی تو در مویه تـا بـه چند |
عشاق را کشیده ای از زلف چین به چین | آفـاق را گرفـتـه ای از خـم بـه خـم کـمند |
جــمـعـی اسـیـر آن سـر زلـفـیـن تــاب دار | شـهـری شـهـید آن خـم ابـروی تـیغ بـنـد |
بـیرون نـمـی رود غـم لـیلـی بـه هیچ روی | عاقل نمی شود دل مجـنون بـه هیچ بـند |
بـر آن دو زلف دسـت فـروغـی نمی رسـد | بــی هـمـت بــلـنـد خـداونـد هـوشـمـنـد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج