یک عمر پـشت دست بـه دندان گرفته ایمتـا بـوسه ای ازان لب خـندان گرفتـه ایمگـردیـده اسـت در نـظـر مـا جـهـان سـیـاهتـا جرعه ای ز چشمه حیوان گرفتـه ایماف…
یک عمر پـشت دست بـه دندان گرفته ایم | تـا بـوسه ای ازان لب خـندان گرفتـه ایم |
گـردیـده اسـت در نـظـر مـا جـهـان سـیـاه | تـا جرعه ای ز چشمه حیوان گرفتـه ایم |
افـتــاده ایـم در تــه پــا ســالـهـا چــو مـور | تـا جا بـه روی دست سلیمان گرفته ایم |
در بــوتــه گـداز چــو مـه آب گـشــتــه ایـم | کـز خـوان آفـتــاب لـب نـان گـرفـتــه ایـم |
ما را ز چوب منع متـرسان که همچو صبـح | مـا تـیـغ آفـتــاب بــه دنـدان گـرفـتـه ایـم |
آورده اســت مـعــنـی بــیـگـانـه رو بــه مـا | تــا تــرک آشــنـایـی یـاران گـرفـتــه ایـم |
انگشـت حـیرتـی اسـت که داریم در دهن | کامی که ما ازان لب خـندان گرفـتـه ایم |
چـون دست ما ز چـاک گریبـان شود جـدا؟ | گـسـتـاخ دامـن مـه کـنعـان گـرفـتـه ایم |
نگرفتـه اسـت خـضر ز سـرچـشـمه حـیات | کـامی کـه ما ز چـاه زنخـدان گرفـتـه ایم |
چـون صبـح از عزیمت صادق بـه یک نفس | روی زمین بـه چـهره خـندان گـرفـتـه ایم |
دلـگـیـر نـیسـتـیم ز بـخـت سـیـاه خـویش | فیض سـحـر ز شـام غـریبـان گرفتـه ایم |
جز پـیچ و تاب نیست، که عمرش دراز بـاد | کامی که ما ز سلسله مویان گرفته ایم |
بـر روی بـی طـمع نشـود بـسـتـه هیچ در | مـا چـوب مـنع از کـف دربـان گـرفـتـه ایم |
رو تــافـتــن ز جـوربــتــان نـیـسـت کـار مـا | چون صبـح تیغ مهر بـه دندان گرفتـه ایم |
بی چشم زخم، گوهر شهوار عبرت است | صـائب تـمـتـعـی کـه زدوران گـرفـتـه ایم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج