سـاقی ز میکشـان خـبـری می گرفتـه بـاشاز خـویش رفتـگان خـبـری می گرفتـه بـاشرفـتـیـم مـا ولـی دل و جـان مـانـد پــیـش تـواز بــازمـانـدگـان خـبـری مـی …
سـاقی ز میکشـان خـبـری می گرفتـه بـاش | از خـویش رفتـگان خـبـری می گرفتـه بـاش |
رفـتـیـم مـا ولـی دل و جـان مـانـد پــیـش تـو | از بــازمـانـدگـان خـبـری مـی گـرفـتـه بـاش |
ما را کسی بجز تو درین شهر و کوی نیست | گاهی ز بـیکسان خـبـری می گرفتـه بـاش |
چـون تـیر کج بـه راه خـطـا تـا بـه کی روی ؟ | گاهی هم ازنشان خبـری می گرفته بـاش |
از خـار خـشک ما که زمین گیر گشتـه است | ای برق خوش عنان خبری می گرفته باش |
هـر چـنـد پـایه تـو بـه گـردون رسـیـده اسـت | ای مـاه از کـتـان خـبـری می گـرفـتـه بـاش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج