گاهی رهین ظلمت و گه محـو نور بـاشگاهی چراغ ماتم و گه شمع سور بـاششیر و شکر بـه طفل مزاجان سبیل کنقانع ز خوان رزق به هر تلخ و شور بـاشکشتی چو بـاخت لنگ…
گاهی رهین ظلمت و گه محـو نور بـاش | گاهی چراغ ماتم و گه شمع سور بـاش |
شیر و شکر بـه طفل مزاجان سبیل کن | قانع ز خوان رزق به هر تلخ و شور بـاش |
کشتی چو بـاخت لنگر خود،زود بـشکند | زنـهـار در کـشـاکـش دوران صـبـور بـاش |
بستان ز خلق خام و بده پخته در عوض | سر گرم خوش معاملگی چون تنور باش |
چـشم کلیم چـون ید بـیضا سـفید شـد | رخ بــر فـروز وحـوصـلـه پـرداز طـور بــاش |
بـاری چو ره به محفل قربـت نمی دهند | از دور دیـده بــان نــگــه هـای دور بــاش |
دور شعور چـون بـه نهایت رسیده است | صائب تو نیز چون دگران بی شعور بـاش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج