بــهـل ز صــورت خــوبــت نـقــاب بــردارنـدکـه بــا وجـود تـو عـشـاق نـقـش دیـوارنـدچگونه خواری عشق تو را به جان بـکشمکه پیش روی تو گل های گلستان خوار…
بــهـل ز صــورت خــوبــت نـقــاب بــردارنـد | کـه بــا وجـود تـو عـشـاق نـقـش دیـوارنـد |
چگونه خواری عشق تو را به جان بـکشم | که پیش روی تو گل های گلستان خوارند |
بـا خـلد خـواندمان شیخ شهر و زین غافل | کـه ســاکـنـان درت از بــهـشـت بــیـزارنـد |
تـو گـر بـه سـینه دل سـخـت آهنین داری | شـکـسـتـگـان تـو هـم آه آتــشـیـن دارنـد |
بـه سـخـت گـیری ایام هیچ کـم نـشـونـد | گـرفـتـگـان کـمـنـدت ز بـس کـه بـسـیارند |
تو شادکامی و شهری مسخر غم عشق | تو مست خوابـی و خلقی ز غصه بـیدارند |
بـه جـز بـنـفـشـه نـرویـد ز خـاک پـاکـانـی | که از طـپـانچـه عـشـقـت کبـودرخـسـارند |
حـسـاب خـون من افتـاده اسـت بـا قومی | کـه خـون بـی گنهان را بـه هیچ نشـمارند |
گناهکار تـر از من کسـی فروغـی نیسـت | بـه کـیش دولت اگر عـاشـقـان گنه کـارند |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج