مـرا آن اصـل بـیـداری دگـربــاره بـه خـواب انـدربـداد افـیـون شـور و شـر بـبـرد از سـر بـبـرد از سـربـه صد حیله کنم غافل از او خود را کنم جاهلبـیـایـد…
مـرا آن اصـل بـیـداری دگـربــاره بـه خـواب انـدر | بـداد افـیـون شـور و شـر بـبـرد از سـر بـبـرد از سـر |
بـه صد حیله کنم غافل از او خود را کنم جاهل | بـیـایـد آن مـه کـامـل بــه دسـت او چـنـیـن سـاغـر |
مـرا گـوید نمی گـویی کـه تـا چـند از گـدارویی | چـو هـر عـوری و ادبـاری گـدایی مـی کـنـی هر در |
بـدین زاری و خـفـریقـی غـلـام دلق و ابـریقـی | اگـر حـقـی و تــحـقـیـقـی چـرایـی ایـن جـوال انـدر |
از این ها کز تـو می زاید شهان را ننگ می آید | مـلـک بـودی چـرا بـایـد کـه بـاشـی دیـو را تـسـخـر |
که داند گفت گفت او که عالم نیست جفت او | ز پـیدا و نـهفـت او جـهـان کـورسـت و هسـتـی کـر |
مـرا گـر آن زبــان بـودی کـه راز یـار بـگـشـودی | هر آن جانی که بشنودی برون جستی از این معبر |
از آن دلدار دریادل مرا حـالیسـت بـس مشـکل | کـه ویران می شـود سـینه از آن جـولان و کـر و فـر |
اگـر بـا مؤمـنان گـویم همه کـافـر شـوند آن دم | وگــر بــا کــافــران گـویـم نـمـانـد در جــهـان کــافــر |
چو دوش آمد خیال او بـه خواب اندر تـفضل جو | مرا پـرسـید چـونی تـو بـگفتـم بـی تـو بـس مضـطر |
اگر صد جـان بـود ما را شـود خـون از غمت یارا | دلـت سـنـگـسـت یا خـارا و یا کـوهیسـت از مـرمـر |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج