مرا همچـون پـدر بـنگـر نه همچـون شـوهر مـادرپــدر را نـیـک واقـف دان از آن کـژبــازی مـضـمـرتـو گـردی راسـت اولـیـتـر از آنـک کـژ نـهـی او راوگـر تـو …
مرا همچـون پـدر بـنگـر نه همچـون شـوهر مـادر | پــدر را نـیـک واقـف دان از آن کـژبــازی مـضـمـر |
تـو گـردی راسـت اولـیـتـر از آنـک کـژ نـهـی او را | وگـر تـو کـژ نـهی او را بـه اسـتـیزت کـنـد کـژتـر |
ز بـابـا بـشـنو و بـرجـه که سـلطانیت می خـواند | که خـاک اوت کیخـسرو بـمیرد پـیش او سنجـر |
چــو ان الـلـه یـدعـو را شـنـیـدی کـژ مـکـن رو را | زهی راعی زهی داعی زهی راه و زهی رهبر |
پراکنده شدی ای جان به هر درد و به هر درمان | ز عشقش جوی جمعیت در آن جامع بـنه منبـر |
چـو کـر و فـر او دیـدی تـویـی کـرار و شـیـر حـق | چـو بـال و پـر او دیدی تـویی طـیار چـون جـعـفر |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج