فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٢٠٥: گهر ز شرم عرق می کند به بازارش

بـه خـون تـپـیدن خـورشید پـر مکرر شدبـه یک کـرشـمه دیگـر تـمام کـن کـارش !مــریــد مــولــوی روم تــانــشــد صــائبنـکـرد در کـمـر عــرش دســت گـفـتــ…

بـه خـون تـپـیدن خـورشید پـر مکرر شدبـه یک کـرشـمه دیگـر تـمام کـن کـارش !
مــریــد مــولــوی روم تــانــشــد صــائبنـکـرد در کـمـر عــرش دســت گـفـتــارش
گهر ز شـرم عـرق می کـند بـه بـازارشچـــگــونــه آب نــگــردد دل خـــریــدارش؟
مرا بـه دام کشـیده اسـت نازک اندامیکـه هـم زمـوی مـیـان خــودســت زنـارش
کـجـابــه اهـل نـظـر بــنـگـرد خـودآرایـیکـه صـبــح آیـنـه سـازد ز خـواب بـیـدارش
به گرمسیر فنارسم سرد مهری نیستبـغـل گـشـاده بـه مـنصـور می دود دارش
شـهید لاله عذاری شـوم که تـا دم خـطنـرفـت شـرم ز بــالـیـن چـشـم بـیـمـارش
بـرهـنـه پـا سـر گـلـگـشـت وادیـی دارمکـه دشـنه بـر جـگـر بـرق می زند خـارش
کـه یک گـل از چـمن روزگـار بـر سـر زد؟که همچو صبح پریشان نگشت دستارش

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج