آن کـه در عـشـق سـزاوار ســر دار نـشـدهـرگـز از حـالـت مـنـصـور خـبـردار نـشـدنـقـشــی از پــرده ایـجــاد پــدیـدار نـشــدکـز تـمـاشـای رخـت صـورت دیو…
آن کـه در عـشـق سـزاوار ســر دار نـشـد | هـرگـز از حـالـت مـنـصـور خـبـردار نـشـد |
نـقـشــی از پــرده ایـجــاد پــدیـدار نـشــد | کـز تـمـاشـای رخـت صـورت دیوار نـشـد |
آن که بـوسـید لب نوش تـو شکر نچـشید | وان که خسبـید در آغوش تـو بـیدار نشد |
طـرب انگـیز گـلـی در همه گـل زار نرسـت | که بـه سودای غمت بـر سـر بـازار نشد |
مـو بـه مـو حـال پـراکـنـده دلـان کـی دانـد | آن کـه در حـلقـه موی تـو گـرفـتـار نشـد |
هر چـه گـفـتـند مـکـرر همه در گـوش آمـد | بـجـز از نـکـتـه تـوحـیـد کـه تـکـرار نـشـد |
گــر نـگـفــتــم غــم دیـریـنـه دل مـعــذورم | کـه میان مـن و او فـرصـت گـفـتـار نشـد |
آن کـه نوشـید شـراب از قـدح سـاقـی مـا | مست گردید بدان گونه که هشیار نشد |
آن که در جـمع خـرابـات نشینان ننشست | در حـرم خـانه حـق مـحـرم اسـرار نشـد |
زلف شاهد ز سر طعنه به زاهد می گفت | حـیف از آن رشتـه تـسبـیح که زنار نشد |
هر که را خـون دل از دیده فروغـی نچـکید | قــابــل دیـدن آن مــشــرق انـوار نـشــد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج