ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداختمرا بـه بـیخـودی آوازه در جـهان انداخـتز شـرح زلـف تـو مـوئی هنوز نا گـفـتـهدلـم هـزار گــره در ســر زبــان انـداخــت…
ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت | مرا بـه بـیخـودی آوازه در جـهان انداخـت |
ز شـرح زلـف تـو مـوئی هنوز نا گـفـتـه | دلـم هـزار گــره در ســر زبــان انـداخــت |
دهان تـو صـفـتـی از ضـعـیفیم میگفت | مرا ز هستی خود نیک در گمان انداخت |
کمان ابـروی پیوسته میکشی تا گوش | بـدان امید که صیدی کجـا تـوان انداخـت |
ز دلفـریبـی مویت سـخـن دراز کـشـید | لـب تـو نـکـتـه بـاریک در مـیـان انـداخـت |
عـجـب مـدار کـه در دور روی و ابـرویت | سـپـر فکند مه از عجـز تـا کمان انداخـت |
ز سر عشق هر آنچ از عبید پنهان بـود | سرشگ جـمله در افواه مردمان انداخت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج