آه در آن شـمـع مـنـور چــه بــودکآتــش زد در دل و دل را ربـــودای زده انــدر دل مــن آتـــشــیسوختم ای دوست بـیا زود زودصورت دل صورت مخلوق نیستکـز رخ …
آه در آن شـمـع مـنـور چــه بــود | کآتــش زد در دل و دل را ربـــود |
ای زده انــدر دل مــن آتـــشــی | سوختم ای دوست بـیا زود زود |
صورت دل صورت مخلوق نیست | کـز رخ دل حـسـن خـدا رو نمود |
جـز شکرش نیست مرا چاره ای | جـز لب او نیست مرا هیچ سود |
یاد کـن آن را کـه یکی صـبـحـدم | این دلم از زلف تـو بـندی گشود |
جـان مـن اول کـه بــدیـدم تــو را | جان من از جان تو چیزی شنود |
چون دلم از چـشمه تـو آب خورد | غرقه شد اندر تـو و سیلم ربـود |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج