ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویشمی کشـد تـیغ بـه سـیمای ولی نعمت خـویشحـسـن از پـاکـی دامـن نـفـس خـوش نکـشـیدغنچـه پـیوستـه بـه زندان بـود از عصمت…
ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش | می کشـد تـیغ بـه سـیمای ولی نعمت خـویش |
حـسـن از پـاکـی دامـن نـفـس خـوش نکـشـید | غنچـه پـیوستـه بـه زندان بـود از عصمت خویش |
سـرو و شـمشـاد و صنوبـر همه بـرخـاک افتـند | هـرکـجــا قـامـت او جــلـوه دهـد رایـت خــویـش |
گـر چــه شــد صــورت دیـوار زخــشــکـی زاهـد | بـه تـمـاشـای تـو بـیـرون دود از خـلـوت خـویـش |
چــه خــبــر داشــتــه بــاشــم ز عـزیـزان دگـر؟ | من کـه از خـود نگرفـتـم خـبـرازوحـشـت خـویش |
خــواب خــرگــوش بــه مـهـلـت رم آهـو گــردیـد | چـشـم نرم تـو پـشیمان نشـد از غفلت خـویش |
تـــا از آب گـــهــرم خـــاک نـــگـــردد ســـیــراب | نیسـت ممکن که تـسلی شوم ازهمت خـویش |
زین چـه حـاصـل کـه گـنـاهان مـرابـخـشـیدند ؟ | مـن کـه درآتـش سـوزنده ام از خـجـلـت خـویش |
گـر چـه از سـایه مـن روی زمین آسـوده اسـت | چـون همـانیسـت مـرا بـهره ای ازدولـت خـویش |
درد کم قیمتـی از درد شـکسـتـن بـیش اسـت | بـه کـه بـرسـنگ زنم گـوهر بـی قـیمـت خـویش |
راه خــوابــیـده بــه فــریـاد جــرس شــد بــیـدار | هسـت بـرکوه همان پـشـت تـو ازغفلت خـویش |
گـر چـه غـایب ز نـظـرهـا شـده ام چـون عـنـقـا | کره قـاف اسـت همان بـردلم از شـهرت خـویش |
تــا خــراشــیـدن دل هـســت مــیـســر صــائب | چه خیال است که از دست دهم فرصت خویش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج