لـب خـمـیازه مـا شـد ز می ناب خـمـوشکه صدف می شود ازگوهر سیراب خـموشبــحــر از پــنـجــه مــرجــان نــپــذیـرد آرامنـشـد از دسـت نوازش دل بـیتـاب خـمـ…
لـب خـمـیازه مـا شـد ز می ناب خـمـوش | که صدف می شود ازگوهر سیراب خـموش |
بــحــر از پــنـجــه مــرجــان نــپــذیـرد آرام | نـشـد از دسـت نوازش دل بـیتـاب خـمـوش |
گــریــه بـــرآتــش بــیــتــابــی مــاآب نــزد | که ز شـبـنم نشـود مهر جـهانتـاب خـموش |
نیسـت در صـحـبـت اشـراق زبـانی درکار | شمع آن به که بـود در شب مهتاب خموش |
چـه عـجـب درگل اگـر دیده ماحـیران شـد | کـه چـو آییـنـه درین بـاغ شـود آب خـمـوش |
نیسـت بـی داغ ملـامـت جـگـر چـاک مـرا | نشـود شـمع درین گوشـه محـراب خـموش |
شـمـع در پــرده فـانـوس نـیـفـتـد ز زبــان | نشود چشم سخنگوی تـو در خواب خموش |
چـه کند مهر خموشی بـه لب شکوه ما؟ | نشـود سـیل گرانسـنگ بـه گرداب خـموش |
گــریـه و نــالــه بــود لــازم ســرگــردانـی | نیست ممکن شود از زمزمه دولاب خـموش |
شـد غـبـار خـط او بـاعـث تـسـکـین دل را | چاره خاک است چو آتش نشدازآب خموش |
روز روشـن شـب تـاریـک شـود درنـظـرش | هرکـه را گـشـت چـراغ دل بـیتـاب خـمـوش |
شور من بیش شد ازسنگ ملامت صائب | چه خیال است بـه کهسار شود آب خموش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج