از بـناگوش تـو هر شـب گـله سـر خـواهم کـردشب خود را به همین شیوه سحر خواهم کردمـو بـه مـو بـنـده آن زلـف سـیـه خـواهـم شـدسـال هـا خــواجــگـی دور قـم…
از بـناگوش تـو هر شـب گـله سـر خـواهم کـرد | شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد |
مـو بـه مـو بـنـده آن زلـف سـیـه خـواهـم شـد | سـال هـا خــواجــگـی دور قـمـر خــواهـم کـرد |
بــا خـم ابــروی او نـرد هـوس خـواهـم بــاخـت | پـیش شـمشـیر بـلا سـینه سـپـر خـواهم کرد |
گــنـدم خــال وی از جــنــت او خــواهـم چــیـد | مـن هـم از روی صــفـا کـار پــدر خــواهـم کـرد |
زان لـب تـنگ شـکـربـار سـخـن خـواهم گـفـت | هـمـه شـهـر پــر از تــنـگ شـکـر خـواهـم کـرد |
هـم ز خــاک در او سـوی سـفـر خـواهـم رفـت | هـم لـب خـشـک بـه آب مـژه تـر خـواهـم کـرد |
خـون دل در غـم یاقـوت لـبـش خـواهـم ریخـت | دیده را غـرقـه بـه خـون آب جـگـر خـواهم کـرد |
آخـر از دسـت غـمـش چـاک بـه دل خـواهم زد | عاقبـت از سـتـمش خـاک بـه سر خـواهم کرد |
دل بــه زنـار سـر زلـف بــتــان خـواهـم بــسـت | خـویشـتـن را بـه ره کـفـر سـمـر خـواهـم کـرد |
نعره خواهم زد و در دشت جنون خواهم تاخت | شعله خـواهم شد و در سنگ اثـر خـواهم کرد |
گــر فــروغــی رخ او بــار دیـگــر خــواهــم بــرد | کـی بـه جـز دادن جـان کـار دگـر خـواهـم کـرد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج