کسـی پـا بـه کوی وفـا می گذاردکــه اول ســری زیـر پــا مــی گــذاردلبی تشنه لب داردم چون سکندرکــه مـنـت بــر آب بــقــا مـی گــذارددلی بـاید از خـویش…
کسـی پـا بـه کوی وفـا می گذارد | کــه اول ســری زیـر پــا مــی گــذارد |
لبی تشنه لب داردم چون سکندر | کــه مـنـت بــر آب بــقــا مـی گــذارد |
دلی بـاید از خـویش بـیگـانه گـردد | کـــه رو بـــر در آشـــنــا مــی گــذارد |
سـری کی شـود قابـل پـای قاتـل | کـه از تــیـغ رو بــه قــفــا مـی گـذارد |
کسی می زند چنگ بـر تار مویش | کـه سـر بـر سـر این هوا مـی گـذارد |
کـجـا کـام حـاصـل شـود رهروی را | کــه کــام از پــی مـدعــا مـی گـذارد |
کجا می تـوان بـست کار کسی را | کـه اسـبـاب کـامش خـدا می گـذارد |
دل آخـر ز دست غمش می گریزد | مـــرا در مــیــان بـــلـــا مــی گـــذارد |
ز کویش بـه جـای دگر می رود دل | ولـی هر چـه دارد بـه جـا می گـذارد |
دو تــا کــرده قــد مــرا نــازنــیـنـی | کـه بــر چـهـره زلـف دوتـا مـی گـذارد |
دعای مرا بـی اثـر خواست ماهی | کــه تــاثــیـر در هـر دعــا مـی گـذارد |
فتـاده ست کارم بـه رعنا طبـیبـی | کــه هـر درد را بــی دوا مــی گــذارد |
سـزد گر بـبـوسـد لبـت را فروغـی | کـه در بـزم سـلـطـان ثـنا مـی گـذارد |
عـدو بـند غـازی مـلـک ناصـرالـدین | که گردون به حکمش قضا می گذارد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج