تـرک مسـت تـو بـه دست از مژه خـنجـر داردبـاز این فـتـنه ندانم که چـه در سـر داردیـارب از زلــف پــریـش تــو دلـم جــمـع مـبــادکــه پــریـشــانـی او ع…
تـرک مسـت تـو بـه دست از مژه خـنجـر دارد | بـاز این فـتـنه ندانم که چـه در سـر دارد |
یـارب از زلــف پــریـش تــو دلـم جــمـع مـبــاد | کــه پــریـشــانـی او عــالــم دیـگــر دارد |
ماه نو در فلک از دست غمش شد به دو نیم | خــم ابــروی تــو اعــجــاز پــیـمـبــر دارد |
دعوی عشق کسی راسـت مسـلم که مدام | اشــک ســرخ و رخ زرد و تــن لـاغـر دارد |
تـنگ عـیشـی نکشـد آن که ز خـون آب جـگر | دم بـه دم بـاده گل رنگ بـه سـاغـر دارد |
آن کـه بـر آب بـقـا شـد کـرمـش رهـبـر خـضـر | خــبــر از تــشـنـگـی کـام سـکـنـدر دارد |
گـر نمی کـشـت مـرا، خـلـق نمی دانسـتـند | که دم از عشق زدن این همه کیفر دارد |
اشــک عــشــاق کـجــا در نـظــرش مـی آیـد | لب لعـلی کـه بـسـی ننگ ز گـوهر دارد |
حــال مـا بــی رخ آن مـاه کــســی مـی دانـد | که ز شب تا بـه سحر دیده بـر اختر دارد |
طـوف بـت خـانه فـروغـی چـه کـنـد گـر نکـند | کـه بـتـان شـکـر و او هـم دل کـافـر دارد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج