بـه مژگـان بـر نمی گـردد نگـاه از چـشـم گـیرایشغـزالـان را ز وحـشـت بــاز مـی دارد تــمـاشـایـشنـگـردد خـامـه بــی شـق سـخـن پــرداز،حــیـرانـمکه چون …
بـه مژگـان بـر نمی گـردد نگـاه از چـشـم گـیرایش | غـزالـان را ز وحـشـت بــاز مـی دارد تــمـاشـایـش |
نـگـردد خـامـه بــی شـق سـخـن پــرداز،حــیـرانـم | که چون آید برون حرف از به هم چسبیده لبهایش |
نـبـینـد گـرچـه سـرو از سـرکـشـیهـا زیـرپـای خـود | کـشـد خـط بـرزمـین از سـایه پـیـش قـد رعـنـایش |
بـه اندک فـرصـتـی خـلخـال سـازد طـوق قـمری را | بـه ایـن عـنـوان اگـر قـامـت کـشـد سـرودلـارایـش |
نه گسـتـاخـی است گر بـرگرد آن سرو روان گردم | که پـیش از سـایه من افتـاده ام یک عـمر درپـایش |
ز طـفـلـی از دهـانـش گـرچـه بـوی شـیر مـی آیـد | شـکـر را نی بـه ناخـن می کند لعـل شـکرخـایش |
کسی چون چشم خود صائب ازان رخسار بردارد؟ | کـه مـانـع شـد عـرق رااز چـکـیـدن روی زیـبــایـش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج