فـرخـنده شـکاری که ز پـیکان تـو افـتـددر خـون خـود از جـنـبـش مـژگـان تـو افـتـدداند کـه چـرا چـاک زدم جـیب صـبـوریهـر دیـده کـه بــر چـاک گـریـبــان …
فـرخـنده شـکاری که ز پـیکان تـو افـتـد | در خـون خـود از جـنـبـش مـژگـان تـو افـتـد |
داند کـه چـرا چـاک زدم جـیب صـبـوری | هـر دیـده کـه بــر چـاک گـریـبــان تـو افـتـد |
مـرغ دلـم از سـینـه کـنـد قـصـد پـریدن | مرغی ز قفس چـون بـه گلستـان تـو افتـد |
هر تن که شود با خبر از فیض شهادت | خـواهد که سـرش بـر سـر میدان تـو افتـد |
خون گریه کند غنچه بـه دامان گلستان | هـر گـه کـه بــه یـاد لـب خـنـدان تـو افـتـد |
تـا دید زنخـدان و سر زلف تـو، دل گفت | نـازم سـر گـویی کـه بـه چـوگـان تـو افـتـد |
مجـموع نگردد دل صیدی که همه عمر | دربــنــد ســر زلــف پــریـشــان تــو افــتــد |
بـر صـبـح بـناگوش منه طره شـب رنگ | بــگـذار فـروغـی بـه شـبــسـتـان تـو افـتـد |
بــر پـای شـود روز جـزا مـحـشـر دیـگـر | چـون چـشـم ملائک بـه شـهیدان تـو افتـد |
مـنزل کـن ای مه بـه دل گـرم فـروغـی | می ترسم از این شعله که بر جان تو افتد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج