مصـوری کـه تـو را چـین زلـف مشـکـین دادز مشـک زلف تـو ما را سـرشک خـونین دادفـدای خـامـه صـورت گـری تــوان گـشـتــنکـه زیـب عـارضـت از خـط عـنـبـرآگـی…
مصـوری کـه تـو را چـین زلـف مشـکـین داد | ز مشـک زلف تـو ما را سـرشک خـونین داد |
فـدای خـامـه صـورت گـری تــوان گـشـتــن | کـه زیـب عـارضـت از خـط عـنـبـرآگـیـن بــاد |
گـره گـشــایـی کــارم کـســی تــوانـد کـرد | کــه تــار زلــف خــم انــدر تــو را چــیــن داد |
مــن از دو زلــف پــراکــنــده تــو حــیــرانــم | که جـمع دل شدگان را چـگونه تـسکین داد |
همان که سکه شاهی به نام حسن تو زد | صلای عشـق تـو بـر عاشـقان مسـکین داد |
ز تــلــخ کــامــی فــرهـاد کــی خــبــر دارد | کسی که بـوسه دمادم بـه لعل شیرین داد |
مهی ز مهر می از شیشه ریخت در جـامم | کـه خـوشـه عـرقـش گـوش مال پـروین داد |
چـنان حـبـیب خـجـل شـد ز اشـک رنگـینم | کـه در حــضـور رقـیـبــم شـراب رنـگـیـن داد |
کـمر بـه کـشـتـن من نازنین نگاری بـسـت | کــه خــون بــهـای مـرا از کــف نـگـاریـن داد |
ببین چه می کشم از دست پاسبـان درش | کـه مـی بــرم بـه در شـاه نـاصـرالـدیـن داد |
خــدیـو روی زمــیـن آفــتــاب دولــت و دیـن | که کمتـرین خـدمش حـکم بـر سلاطین داد |
شـکـوه افـسـر و فـر و سـریـر و زیـنـت کـاخ | کـه تـخـت را قـدمـش صـدهزار تـمـکـین داد |
کدام اهل دل امشـب دعـای شـه می کرد | کــه جــبــرئیــل امــیــن را زبــان آیــیــن داد |
شـها بـرای فـروغـی همـین سـعـادت بـس | که پیش تخت تو بختش لسان تحسین داد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج