دل بـه ابـروی تـو ای تـازه جوان بـاید دادبـوسه بـر تیغ تو بـاید زد و جان بـاید دادشمه ای از خـط سبـز تـو بـیان بـاید کردگوشمالی به همه سبـزخطان بـاید …
دل بـه ابـروی تـو ای تـازه جوان بـاید داد | بـوسه بـر تیغ تو بـاید زد و جان بـاید داد |
شمه ای از خـط سبـز تـو بـیان بـاید کرد | گوشمالی به همه سبـزخطان بـاید داد |
یا نبـاید خـم ابـروی تـو شـمشـیر کشـد | یا بـه یاران همه سـر خـط امان بـاید داد |
بـه هوای دهنـت نـقـد روان بـاید بـاخـت | در بـهای سـخـنت جـان جـهان بـاید داد |
چشم بیمار تو با زلف پریشان می گفت | که بـه آشفته دلان تـاب و توان بـاید داد |
خون مردم همه گر چـشم تـو ریزد شاید | در کـف مـرد چـرا تـیر و کـمـان بـایـد داد |
گـر نمـودم بـه همـه روی تـو را مـعـذورم | قـبـله را بـر همه خـلـق نشـان بـاید داد |
بـه زیان کـاری عـشـاق اگـر خـرسـنـدی | هر چـه دارند سـراسر بـه زیان بـاید داد |
پـنـجـه در چـنـبــر آن زلـف دوتـا بــایـد زد | تـکـیه بـر حـلـقـه آن موی میان بـاید داد |
همه جا دیده بـدان چاه ذقن بـاید دوخت | همه دم بوسه بر آن کنج دهان باید داد |
آخر ای ساقی گل چهره فروغی را چـند | مـی ز خـون مـژه و لـعـل بـتـان بـاید داد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج