ز گرد سـرمه نتـوان دید درچـشـم سـخـندانشمـگـر این گـردرا بـشـکـافـدازهـم تـیـرمـژگـانـششکوه حـسن او بـی دسـت و پـا دارد تـماشاراازان خـواب فـراغـت مـی…
ز گرد سـرمه نتـوان دید درچـشـم سـخـندانش | مـگـر این گـردرا بـشـکـافـدازهـم تـیـرمـژگـانـش |
شکوه حـسن او بـی دسـت و پـا دارد تـماشارا | ازان خـواب فـراغـت مـی کـنـد دایم نگـهبـانـش |
زطفلی گر چه پشت وروی تیغ ازهم نمی داند | سـراسـر مـی رود در سـینه ها زخـم نمـایانش |
بـه چـشم من سیه کرده عالم راسیه چشمی | که گیرد صبـح محشر نسخه از چـاک گریبـانش |
ز بــیـمـاری نـدارد چــشــم اوپــروای دل بــردن | ولـی در صـید دلـهاپـنـجـه شـیرسـت مـژگـانش |
چـه گل چیند ز رخسار حجـاب آلود او عاشق ؟ | که گلچین می رود بادست خالی از گلستانش |
کـجــا افـتــد بــه فـکـر مـا اسـیـران نـاز پــروری | کـه بـاشـد یوسـف مصـر از فـراموشـان زندانش |
چـرا از دسـت می رفتـم،چـرا بـیمار می بـودم؟ | اگـر مـی بـود بـربـالـین مـن سـیـب زنـخـدانـش |
مرا سیمین بـری آتش به خرمن می زند صائب | کـه بـرگ گـل نـمـایـد کـار اخـگـر درگـریـبــانـش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج