سـپـیـده دم بـدمـید و سـپـیده مـی سـایدکـه ویـس روز رخ خـویش را بـیـارایـدغـلام روز دلم کـو بـه جـای صـد سـالسـتسپـیده چهره دل را بـه کار می نایدسـپـی…
سـپـیـده دم بـدمـید و سـپـیده مـی سـاید | کـه ویـس روز رخ خـویش را بـیـارایـد |
غـلام روز دلم کـو بـه جـای صـد سـالسـت | سپـیده چهره دل را بـه کار می ناید |
سـپـیـدی رخ ایـن دل سـپـیـدهـا بــخـشـد | که طاس چـرخ حواشیش را نپـیماید |
سپیده را چو فروشست شب به آب سیاه | رخ عـجـوزه دنـیا بـبـین چـه را شـاید |
بــــده عـــجــــوزه زراق را هـــزار طـــلـــاق | دم عـجـوزه جـوانـیـت را بــفـرسـایـد |
بـران تـو دیو ز خـود پـیش از آنک دیو شوی | وگر نه من خمشم عن قریب بنماید |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج